داستان کوتاه،اس ام اس،پ ن پ،طنز
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
من و خدا
داستان های عاشقانه
اس ام اس
همه چیز در این جا !!!
مطالب جالب و طنز(حتما سر بزنید)
دنیای خنده
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های کوتاه و جالب و آدرس shortstories.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 138227
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
Yas

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : Yas

 

پول دود کباب
فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:32 :: نويسنده : Yas

 

مدیرارشد

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد.
صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.
مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟
صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی دارد.



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : Yas

 

یک کلام و تمام
ابو سعیدابولخیر در مسجدی سخنرانی داشت مردم از تمام اطراف روستا ها و شهرها امده بودند 
جای نشستن نبود و بعضی ها در بیرون نشسته بودند.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:30 :: نويسنده : Yas

 

معنای دوم عشق
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : Yas

 

رشد
روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت كنم.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : Yas

 

جانی کوچولو
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : Yas

 

سنجش

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : Yas

 

قاتل و میوه فروش

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر از گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : Yas

 

عتیقه فروش

عتیقه‌فروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید كاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد.



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : Yas

 

دیوانه

مردی در كنار رودخانه‌ای ایستاده بود
ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد كه كسی در حال غرق شدن است
فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد... 



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : Yas

 

داستانی از شیخ بهایى
روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم مى‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : Yas

 

از بدخواهت کمک بگیر
مرد برنج فروشی بود که به درس های شیوانا بسیار علاقه داشت. اما به خاطر شغلی که داشت مجبور بود روزها در بازار مشغول کار باشد و شب ها نیز نزد خانواده برود. روزی این مرد نزد شیوانا آمد و به او گفت:” در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:18 :: نويسنده : Yas

 

هفت چیزی که
هفت چیزی که شاید امروز برات اهمیت داشته باشند و آرامشت رو بهم بزنند
ولی ده ساله دیگه حتی به یادشون هم نمی آری!


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:18 :: نويسنده : Yas

 

خندیدن یک نیایش است
خندیدن یک نیایش است
اگر بتوانی بخندی، آموخته ای که چگونه نیایش کنی


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : Yas

 

ریسمان ذهنى
استاد شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:16 :: نويسنده : Yas

 

یکی از مهمترین خصایص انسان ها
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟
استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : Yas

 

بخشودگی
مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت.
پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم ، من به یک یهودی پناه دادم.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : Yas

 

تاجر
چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار. قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد. اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت: «متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:13 :: نويسنده : Yas

 

حل مسئله به دو روش آمریکایی و روسی
هنگامی که ناسا برنامه ی فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضای بدون جاذبه کار نمی کنند. (جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد وروی سطح کاغذ نمی ریزد)


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : Yas

 

گربۀ معبد
در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد. بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : Yas

 

چوپان و امام زاده
چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت، خواست فرود آید، ترسید.


ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:10 :: نويسنده : Yas

 

داستان جالب امتحان دامادها !!

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : Yas

داستان قضاوت زود
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد ..



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:8 :: نويسنده : Yas

 

داستان دروغ شرافت مندانه
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسیدچرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت..



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : Yas

داستان یک زوج موفق
یک روز از یک زوج موفق سوال کردم: دلیل موفقیت شما در چیست؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : Yas

داستان بستنی ساده
روزی پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست . خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت .
پسر پرسید : بستنی با شکلات چند است ؟
خدمتکار گفت ۵۰ سنت !



ادامه مطلب ...
 
جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : Yas

 

داستان آقای گاو
در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:

با خانم دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:
من “گاو” هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : Yas

 

خـــدا هســـت

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : Yas

 

قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که
 
باهم مسابقه ی دو  بدهند
.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:22 :: نويسنده : Yas

 

 
معـــــجزه ی باران


آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند،



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:19 :: نويسنده : Yas

 

پـــل زندگی
سال های سال بود كه دو برادر در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود با هم زندگی میکردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد ...


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:18 :: نويسنده : Yas

 

روزها گذشت و گنجشك با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می اید ، من تنها گوشی هستم كه غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام كه دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشك روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشك هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : Yas

 

 
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:

 «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:14 :: نويسنده : Yas

 

دانشمندی یک آزمایش جالب انجام داد... او یک اکواریم شیشه ای ساخت و ان را با یک دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
داخل یک قسمت یک ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگر یک ماهی کوچکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگتر بود.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:13 :: نويسنده : Yas

 

 
جودو

كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاه ها ببیند.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : Yas

 

 
ویلون‌نوازی در مترو

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : Yas

 

مجازات عقاب ها
فکر کنید که  ظرف۳ ماه ، ۳۰۰ تا از مرغ های مزرعه شما توسط عقاب ها کشته و خورده بشن
از مترسک گرفته تا مواد منفجره رو هم امتحان کرده باشین ولی عقاب ها بیدی نیستن که با این
بادها بلرزن ! و همچنان به کار خودشون ادامه میدن و بر می گردن برای بردن مرغ های بعدی.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : Yas

 

می گویند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود،دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت.
در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود دکتر مصدق رفت و روی صندلی انگلستان نشست.قبل از شروع جلسه یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست اما پیرمرد تحویل نگرفت و روی همان صندلی نشست.


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : Yas

 

در سال 1968 مسابقات المپیك در شهر مكزیكوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یكی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیكها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیك. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود. كیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیكی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 كیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : Yas

 

وقتی خرم دیگه نمیبینم دختر۱۲ساله ای رو که توی خیابون با اون ارایشه عجیب سعی میکنه بگه من ۲۰ سالمه تا بتونه نظره پسری رو که میخواد جلب کنه.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : Yas

 

وقتی خرم دیگه نمیبینم دختر۱۲ساله ای رو که توی خیابون با اون ارایشه عجیب سعی میکنه بگه من ۲۰ سالمه تا بتونه نظره پسری رو که میخواد جلب کنه.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : Yas

يکي از بستگان خدا
 
 
شب کريسمس بود و هوا، سرد و برفي.
پسرک، در حالي‌که پاهاي برهنه‌اش را روي برف جابه‌جا مي‌کرد تا شايد سرماي برف‌هاي کف پياده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شيشه
  سرد فروشگاه و به داخل نگاه مي‌کرد.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : Yas

مرد کور
 
روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود روي تابلو خوانده ميشد: من کور هستم لطفا کمک کنيد . روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت ان را برگرداند و اعلان ديگري روي ان نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و انجا را ترک کرد.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : Yas

سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن.



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : Yas

يه روز يه استاد فلسفه مياد سر کلاس و به دانشجوهاش ميگه:

امروز ميخوام ازتون امتحان بگيرم ببينم درسهايي رو که تا حالا بهتون دادمو خوب ياد گرفتين يا نه…!

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : Yas

 

این عاشقا چه کار که نمی کنند.

 

 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 11:12 :: نويسنده : Yas

 

وقت داری! انرژی داری! اما پول نداری!پول داری! انرژی داری! اما وقت نداری!پول داری! وقت داری! اما انرژی نداری!....


ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : Yas

عکس امتحان ریاضی (طنز حتما ببینید)



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 10:53 :: نويسنده : Yas

 

در ادامه مطلب نامه بچه ای به بابای زن ذلیلش رو بخونید.(خیلی جالب)

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : Yas

در این بخش عکس هایی قرار می گیرد که در هر یک از آن ها یک تصویر سه بعدی نهفته است.

اگر متوجه شدید آن تصویر سه بعدی چیست به ما هم بگویید.

تصویر شماره یک



ادامه مطلب ...