|
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:30 :: نويسنده : Yas
جوک و اس ام اس
گفت از حادثه ای لبریزم ، من پر از فریادم ، در درونم غوغاست
گفتم این حال تو را میفهمم ، دستشویی آنجاست !!!
.
.
.
زن در حالی که در آینه نگاه میکنه به شوهرش میگه:
من جدیدا خیلی وحشتناک، چاق و زشت به نظر میرسم..
لطفا یه چیز خوب به من بگو
شوهر: بیناییت فوق العادست عزیزم!!!
.
.
ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:24 :: نويسنده : Yas
جوک و اس ام اس سرکاری خدا هیچ چیز که به ما نداده باشه دو چیز را زیاد داده به من صبر زیاد و به تو روی زیاد !. . . . پسر به دختر : می خوای خورشید زندگی من باشی ؟ دختر : آره پسر : پس ۹۲,۹۵۵,۸۸۷٫۶ مایل از من دور بمون ! . . . دیگه به من زنگ نزن حالا شناختمت من نمیتونم دیگه با تو باشم ازت بدم میاد بی لیاقت خداحافظ “این آخرین جمله ای بود که همسایمون به شوهرش گفت” میخاستم تو ام در جریان باشی عزیزم !
ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:17 :: نويسنده : Yas
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. ب ام و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:14 :: نويسنده : Yas
موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفند و گاو خبرداد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.
ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:13 :: نويسنده : Yas
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : Yas
دلیل اینکه آبادانی ها رو لاف زن میدونن این هست که آبادان یه سری ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:8 :: نويسنده : Yas
بعد از حادثه یازدهم سپتامبر که منجر به فرو ریختن برج های دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا شد، یک شرکت جلسه ایی ترتیب داد و از بازماندگان شرکت های دیگری که افرادش از این حادثه جان سالم به در برده بودند دعوت کرد تا کسانی که از این مهلکه جان سالم به در برده و در آن انفجار غایب بوده اند دلیل خود را ذکر کنند. در صبح روز ملاقات ، مدیر واحد امنیت داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و داستان همه آدم ها یک نقطه مشترک داشت : همه در اثر یک اتفاق کوچک جان سالم به در برده بودند!
ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:5 :: نويسنده : Yas
به شاهزاده ای خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:3 :: نويسنده : Yas
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید . ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 8:0 :: نويسنده : Yas
آورده اند خواجه ای چشم چران و زن باز ،زنی زیبا در خیابان بدید و چونان همیشه قصد کرد تیکه ای بر او بیاندازد تا خود و دوستان به و جد آیند... ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:59 :: نويسنده : Yas
می دونم همچین چیزی غیر ممکنه اما یه جورایی با زورم که شده تصور کنید دو تا ذکور رفتن بهشت : ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:54 :: نويسنده : Yas
بچه که بودم میرفتم دبستان شاه عباس که اونموقع ته یه کوچه باریک توی خیابون ابوسعید بود. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:53 :: نويسنده : Yas
در ایام صدارت میرزاتقی خان امیرکبیر روزی احتشام الدوله (خانلر میرزا) عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزاتقی خان رسید. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:52 :: نويسنده : Yas
مورچه هر روز صبح زود سر کار می رفت و بلافاصله کارش را شروع می کردبا خوشحالی به میزان زیادی تولید می کرد ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:50 :: نويسنده : Yas
جمعیت زیادی دور حضرت علی حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:
-یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟
ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:48 :: نويسنده : Yas
حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .حضرت سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:47 :: نويسنده : Yas
اگر زنی رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذارد ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : Yas
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند. ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:43 :: نويسنده : Yas
فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:42 :: نويسنده : Yas
![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:39 :: نويسنده : Yas
یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دخترا تیکه مینداخت . یه بار دخترا تصمیم میگیرن با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون . ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 7:17 :: نويسنده : Yas
مدیر و مهندس
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : Yas
شکایتی جالب از جنرال موتورز !!!
بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد:» این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم، چرا که موضوع از نظر من نیز احمقانه است! ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : Yas
می خواهید مرغابی باشید یا عقاب؟
وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.
ادامه در ادامه داستان ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : Yas
می خواهید مرغابی باشید یا عقاب؟
وقتی شما به شهر نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر شما هنگامی است که پس از خروج از هواپیما و فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید. اگر یک تاکسی برای ورود به شهر و رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است. اگر راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری روبرو شده اید.
ادامه در ادامه داستان ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : Yas
عاشق بر نمی گردد!
دختری به کورش کبیر گفت: من عاشق شما هستم. کورش به او گفت: لیاقت تو برادر من است که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده است. ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : Yas
هر که بامش بیش برف بیشتر
یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد.بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند. ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : Yas
آرزو
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : Yas
پاسخ دکتر حسابی
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : Yas
مردی که می خواست خدا را ببیند
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: میخواهم خدا را همین الآن ببینم!!! ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... ![]() ![]() |