|
سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : Yas
همه شما خوب هستيد و همه شما رو دوست دارم.
شاید فردا دیر باشد روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر رویدو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند سپس ازآنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشانبگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند بقیه وقت کلاس با انجاماین تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلمتحویل داده کلاس را ترک کردند روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانشآموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانشآموز را در زیر اسم آنها نوشت روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانشآموز را تحویل داد شادی خاصی کلاس را فرا گرفت معلم این زمزمهها را از کلاس شنید واقعا ؟ "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود مناهمیت می دهند! " "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . " دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد . معلم نیز ندانست که آیا آنها بعداز کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حالبرایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان ازخود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگردورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . ومعلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . او تابحال ، یک سرباز ارتشی را درتابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ،مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . بهمحض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ،به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ " معلم با تکاندادن سر پاسخ داد : " چرا" سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش ازشما یادمی کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد همآمدند . پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظرملاقات با معلم مارک هستند . پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرونمی کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیمبرایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که ازظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را ازکیفش در آورد . خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانیبودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطورکه می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . " همکلاسی های سابقمارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم رادارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . " همسر چاک گفت : " چاک از منخواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . " مارلین گفت : " من هم برایخودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . " سپس ویکی ، کیفش را از ساکبیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد . " معلمبا شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برایهمه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . سرنوشت انسانها دراین جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهدرسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد . بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید کهبرایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد. اگر شماآنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادناین پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود که شماکوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟ هر چه به افرادبیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند، بهتر و راحت تر خواهد بود . بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد کهپیش از این کاشته اید دوست خوبم اميدوارم هميشه خوبيهاي من رو بهياد داشته باشي و بديهام رو ببخشي و از ياد ببري ... صميمانه برات آرزويموفقيت و شادكامي دارم شاد و تندرست باشید نظرات شما عزیزان:
![]() |